روز 92 من

ساخت وبلاگ
امروز بعد از ۹۱ روز باریدم، نتوانستم قوی باشم ، نتوانستم خوشحالی ۱۰۰ روزه ام را افطار کنم، شکستم آنچنانی اذیت شدم که مثل شکستن نوکهای مداد رنگی ام  بهت آب شدن آنچه به آن عشق می ورزیدم. ناراحتی پدر خوشحالی را برایم غریبه می سازد. او پدرم است تنها مرد بااصالت و پرصلابت زندگیم، تکیه گاه بلندپرپازیهای من، من با پشتوانه پدرم  دختر مردش بودم. الان حالت سکوت و غرور همراه با لبخندش خفه ام میکند، امروز دیگر نتوانستم مقاومت کنم و به اجبارحادثه و بااختیار حس دختری اش به جولانگاه مبارک قطران اشک سجده کردم، و از کاخ چالش و آرزوهایم بیرون آمدم تا قدری قلبم با مرثیه واقعه اش عشق بازی کند.

آری اقرار میکنم زن هستم و شکننده، نمی توانم بدون تکیه گاهی نشکنم، می شکنم، و این شکست غصه دارم می کند، شاکی ام می کند و شاید و یا باید همین فردا با لبخند پدرم و یا گرمای عشق یار در وجودم در تمام لحظاتم بخندم. بااینکه با اشک می نویسم ولی با لبخند به فردا امیدوارم.

 

ساعت عاشقی......
ما را در سایت ساعت عاشقی... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divan1-man بازدید : 151 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 17:48